تمام لحظههای طاقتفرسای ساعات قبل از امتحان واسه من شیرینه. وقتایی که نشستیم دور هم تو نمازخونه و رو یه سوال افتادیم و هر کی از یه ور فرمولا رو فرباد میزنه. یا وقتایی که تو آکواریوم (سالن مطالعه) ساعت سه تا چهار و نیم که میزان ادرنالین میزنه بالا دور شاهنشین نشستیم (چرا به میز بزرگ سالن مطالعه میگن شاهنشین؟) میخندیم و همو میزنیم. نگار از یه طرف الات جنسی رو میریزه تو فوشا. جانی سرشو میکنه تو بعضی جاهای ما و میگه بچا جونم و دستشویی میکنه رومون و بعد ازمون به سرعت معذرت میخواد. مهگل که با حوصله در حال توضیح دادن روند حل سواله و ملیکا که میگه وای من هیچی بلد نیستم. عارفه که با ارامش سوالا رو دوره میکنه. فاطمه که میزان پارگی ناشی از امتحان رو با تعداد واحد درس میسنجه. مثلا واسه آزمایشگاه فیزیک الکتریسیته گفت واقعا درست نیست واسه یه واحد ادم اینجوری جر بخوره. ماجده که باوقار ادای گریه کردن رو درمیاره و من. من که نگاهشون میکنم و لذت میبرم از اینکه باهاشون اشنا شدم و دوستامن. هر کدومشون. با ویژگیهای اخلاقی عالی و افتضاحشون.
دیروز میان ترم مقاومت داشتیم. من و نسترن و نگین تو نمازخونه بودیم. چهارشنبه عصر بود و ما و کتاب مقاومت و دانشکدهی خلوتِ دلگیر. من زار میزدم و با مهدی حرف میزدم. اونا میخندیدن. کمربند مانتوم پیچیده بود. من و نسترن بحث میکردیم که برای به دست اوردن زاویه پیچش باید از سر تا کمر رو بگیریم یا پا تا کمر. زوایای مختلفی به دست میومد به خاطر اختلاف اندازهی پایین تنه و بالا تنم. نگین مه و مات ما رو نگاه میکرد که چطور به این حد رد دادیم. اون موقع که خوابیده بودم و نیم ساعت تا امتحان مونده بود و با صدای نفس کشیدن هم دیگه خندمون میگرفت و غلت میزدیم روی فرش که طی سالها بوی جوراب توی تار و پودش رسوخ کرده.
امروز صبح که نگین اشک ریزان اومد و گفت نمیخوام میان ترمودینامیکو بدم و من جمعش کردم و گفتم بیا فرمولا رو بنویس تو پیوستت.
من واسه این گره خوردنای سر امتحان دلم میره. وقتایی که چارزانو نشستم رو صندلی چپدست سالن اوینی و ماشین حساب و خوردکار و پاک کن و مداد و نوک 0.5 و کارت دانشجویی و پیوست ترمو و برگههای سوال و برگههای پاسخنامه تو یه دستمه و با دست دیگهم سعی میکنم شکلاتمو باز کنم و بذارم دهنم که ضعف نکنم بیفتم. همون وسط برگهی بغل دستیم میفته زیر پام و من با لبخند بهش میدمش :) وقتایی که با دیدن هر سوال اول یه بسم الله میگم بعد یه وات د هک و بعد درگیر شدن با قسمت الف یه سوال 6 نمرهای که هفت قسمت داره و همش بر مبنای همون الفه.
از امتحان بیرون اومدن و به مهدی زنگ زدنا و غر زدنا. قربونت برمهاش رو شنیدن. میخوام ببینمتها. از دور کیوی ریشوی جذاب رو دیدن.
بوی بهار دانشگاه و گلپسرا (یه بوتهاس که گلاش بوی اسپرم میده به گفتهی پسرا. بهش میگن گل پسر)
خلاصه که زمان خوبیه برای زنده بودن و دوستداشتن همدیگه و مهربونی کردن و این کلیشهها که زندگی رو قشنگ میکنن :)
درباره این سایت